من یک سنت پیدا کردم...


بیراهه هم برای خود راهیست... وقتی قرار باشد مرا به تو برساند...

روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد.او از پیدا کردن این پول,ان هم بدون هیچ زحمتی,خیلی ذوق زده شد.این تجربه باعث شد که بقیه ی روز ها هم با چشمهای باز,سرش را به سمت پایین بگیرد(به دنبال گنج).او در مدت زندگی اش,269سکه ی 1سنتی,48سکه ی 5سنتی,19سکه ی 10سنتی,16سکه ی 25سنتی,2سکه ی نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده ی 1دلاری پیدا کرد.یعنی در مجموع 13دلار و 26سنت.در برابر به دست اوردن این 13دلار و 26سنت,او زیبایی دل انگیز 31369طلوع خورشید, درخشش 157رنگین کمان و منظره ی درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچ گاه حرکت ابر های سفید را بر فراز اسمان,در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می امدند,ندید.پرندگان در حال پرواز,درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر,هرگز جزئی از خاطرات او نشد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 20 تير 1390برچسب:,ساعت 16:50 توسط فاطیما| |


Power By: LoxBlog.Com